آنچه از تابستون گذشت.......

ساخت وبلاگ

اولش که عین چی.....جوگیر شده بود م  می گفتم روزی 27ساعت درس می خونم(آدم وسگ بگیره ولی جو نگیره) 

در فاز جوگیری بچه خرخونا بودم که خبری رسید از یک مشکل تحصیلی که دوسال پیش بود و حالا اومده جلو عرض ادب می کنه باید حلش کنم بعد از گریه های خفن و خواب ترسناک و کلی این کنفت بازیا تصمیم به مبارزه گرفتم . 

دمش گرم مدیرمون مثل کوه پشتم که مشکل من حل بشه (حسنی هم زمستونا مکتب رفت هم تابستونا )اومدن گفتن باید تابستونم پاشید بیاید کلاس تست مدرسه ماهم حرف گوش کن و خررررررررر خونننننن گفتیم چشم 

دست خدا یاری کرد و به هر فلاکتی بود ما رفتیم مشهد حرم امام رضا آخ یک حال خوشی بود جاتون خالیه و خوش به حال مشهدیای عزیز تا برگشتیم مشکل کمر شکن من حل شد بماند که هیچی هم درس نخوندم. 

این فصل پرفراز ونشیب یه برادر زاده شیرین هم برای من به همراه داشت ومن عمهههههههههه شدم . 

تو کلاسای گیتارم قشنگگگگگگگگ آقای.......فهمید من خنگم هرچی درس می ده می گه 

گرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بله استاد 

از چهرش معلومه داره تو دلش می گه:فک نکنم

زندگی به سبک من...
ما را در سایت زندگی به سبک من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mhana1377ma بازدید : 163 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 5:41